پنج رفیق جان بودیم، یک زیرزمین محقر، مقدار زیادی شوق کارآفرینی و یک سررسید کاغذی که اسم مشتریان و تاریخ سررسید سرویسهایشان در آنجا یادداشت شده بود. شوق این را داشتیم که روی دیوار پیشرفت مملکت، امضایی به یادگار بگذاریم. وقتی باگ ها به این راحتی دم به تله نمی دادند، این ما بودیم که از خستگی پشت سیستم هایمان از هوش می رفتیم. وقتی حمله‌ها شروع می شد، دل خانواده هایمان برایمان تنگ میشد، از بس که نبودیم. آن روزهای سخت تمام نشد که هیچ، سخت تر و طولانی تر هم شد؛ و این ما هستیم که جان سخت شده ایم.